آتنا جون مامان وباباآتنا جون مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

♪♫♪♥خاطرات کودک من♥♪♫♪

کنایه ها

به روىِ برگ زندگى دو خط زرد مى كشمو چشم عاشق تو را كه گريه كرد مى كشم تو رفتى و بدون تو كسى نگفت با خودش كـــه من بدون چشم تو چقدر درد مى كشم سلام آتنا جون سلام همه ی زندگی مامان ببخشید اگر چند روز هست که مامان کمی ناراحت وحوصله ی نوشتن رو نداره من از کنایه ها خسته شدم از اینکه آبروم همه جا میره از اینکه به غیر تو نباید نی نی دیگه داشته باشم از اینکه همه سوال کنن چرا ومن توضیح بدم مامان جون تصمیم گرفتم شما یک ساله بشی یک نی نی دیگه بیارم حتی اگر به قیمت جونم بشه می خوام این حرف رو به خاک بسپرن اونهای که فکر می کنن من فقط تورو باید داشته باشم وتو جمع شدم سوژه خبری وهی ومدام بگن...
9 آبان 1391

آتنا جون وسه ماهگی

در شب زیبای میلادت تمام وجودم را که قلبی ست کوچک در قالب قابی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم و با بوسه ای عاشقانه سومین ماهگردت را تبریک می گویم آغاز بودنت مبارک سلام دخترم سلام مرواریدم سلام الماسم سومین ماه گردتون مبارک عشقم مبارکت باشه الهی هزار ساله بشی اولین آرزوم سلامتی شما وبابا جون از خدای بزرگ دومیش خوشبختی هر سه مون در کنار هم سومیش داشتن یک خانواده سالم وصالح خوب جونم برات بگه که شما 7/28 سه ماه شدی الهی فدای بلند خندیدنهات بشم مامان به مناسبت اینکه شما یک ماه دیگه بزرگتر وخانم تر شدی بابا روز جمعه مارو ...
2 آبان 1391

آتنا جون ویک حادثه

وایییییییییییییییییی نمیدونم چطور بنویسم فقط می تونم بگم خدایاااااااااااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت روز یکشنبه منو آتنا خواب بودی ساعت 2:30 بابا زنگ زد به گوشیم یکم صحبت کردیم مهدی هم انگار یک چیزی بهش الهام شده بود چند بار زنگ زد ومی گفت دخترم خواب بیدار نشده هر بار هم شما خواب بودی من دیگه خواب از سرم پریده بود از جا پاشدم وشما رو آماده کردم رفتیم پایین می خواستم برم دفترچه ام رو از خونه مریم جون بگیرم چون جا گذاشته بودم وبعد از ظهر قرار بود با بابا برم دکتر شما رو گذاشتم تو ماشین سویچ ماشین رو هم رو صندلی یک هو در ...
2 آبان 1391